محل تبلیغات شما



باز شعرم پر شده از درد و آه

 

بغض شورانگیز من باشد گواه

 

 

گر نباشی عشق را چه تعبیرش کنم

 

عزیزم بهترینم اسم عشق را بگذار ماه

 

 

زیر سقف آسمان ، هر جا که باشی قانعم 

 

در کنارت لحظه ها زیباست حتی با یک نگاه

 

 

 

مدارا

-بخاطر دلم-


خواب دیدم دفترم را باد برد 

 

سوختم خاکسترم را باد برد 

 

 

مستی لالایی از هوشم پرید

 

لای لای مادرم را باد برد

 

 

خواستم سامان بگیرم با جنون

 

بی سر افتادم سرم را باد برد

 

 

پر گشودم در هوای آفتاب 

 

بی هوا بال و پرم را باد برد

 

 

عضو عضو پیکرم عضو تو شد 

 

عضو عضو پیکرم را باد برد 

 

 

بغض مجنون در گلوی من شکفت

 

های های گریه ام را باد برد 

 

 

بوسه زد باد صبا بر گونه ام 

 

خواب رفتم بسترم را باد برد 

 

 

 

علیرضا جهانگیری 

- درد دلم -

 


 

سلام . ای اسیر شهر غم ، ای شهریار

 

سخت خوب است حال من خوبی تو هم !؟

 

 

گو مجازات کسی که عشق را فهمید چیست ؟

 

غزل ، غروبی غمگین ، غرق غم !!

 

 

کاش بودم چون ورق ، خودکار ، شمع

 

راضی ام باشم کنارت، هر چقدر ناچیز کم 

 

 

مدارا

-حرف دلم-


 

چقدر زود عادت میکنیم


به این نشد،یکی دیگر!


"نه!" 


من  دلم را به این قانع نمیکنم


نمیخواهم تجربه باشی تا بعد ها درست تر رفتار کنم


من دلم میخواهد خودم را اصلاح کنم که تورا بهتر

 

داشته باشم


من مردِ این نشد،یکی دیگر ها نیستم


من 


پای تو


گریه میکنم


ضعیف میشوم


میشکنم 


ولی خواهم ماند.

 

 

 

حامد رجب پور

-حرف دلم-


مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام. زندگى مجال نمى دهد: غم نان! با وجود این، خودت بهتر مى دانى: نفسى که مى کشم تو هستى؛ خونى که در رگ هایم مى دود و حرارتى که نمى گذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم و فردا بیشتر از امروز. و این، ضعف من نیست: قدرت تو است. احمد شاملو -بخاطر دلم-
دل من مُرد شبی، کز تو جدایش کردم دل دیوانه، ز زنجیر رهایش کردم دل من انس به زندانِ نگاه تو گرفت تو نگاهت بگرفتی، من فدایش کردم تو برفتی و دلم از تو نبرید هرگز من به این قصد، چو دیوانه صدایش کردم دل من گشت خطاکار و به زندانٍ تو شد بارها من گِله از کار خطایش کردم تو نخوانی دگر این شعر و اشعار دگر پس چه بیهوده دلم را سر پایش کردم رنگ شب خورد به امّیدِ حضورت، آن شب دل من مُرد شبی، کز تو جدایش کردم حدیث ابراهیمی -بخاطر دلم-
ای که گفتم بی تو میمیرم سلام آورده ام باورش سخت است اما من دوام آورده ام بام اهواز است و من تنها بیادت دلخوشم نیستی قدر دوتامان چای و شام آورده ام می نشینم با خیالت بزم بر پا میکنم من که اهلش نیستم بهر تو جام آورده ام عشق با طعم حیا یعنی که در دیدارها "دوستت دا." را همیشه ناتمام آورده ام بنده ی حق ناشناسم بس که در درگاه حق جای هر ذکر و دعایی از تو نام آورده ام هیچ صیدی مثل من در حسرت صیاد نیست دانه هایم را خودم تا پای دام آورده ام ای خیالت خالق شعری به
وقت آن نیست به رفتارِخودت فکر کنی؟ به من و نحوه‌ی آزار خودت فکر کنی؟ وقت رفتن، دمِ در خاطره‌ها را بردار شاید این بار به انکارِ خودت فکر کنی پشت هم شعر نوشتم که پریشان‌حالم که بفهمی و به آن کارِ خودت فکر کنی به دروغت، به فریبت، به خیانت. خانه یا به من، یا که به اقرارِ خودت فکر کنی به خدا آخر این راه، عجیب است و غریب باید هر روز به تکرارِ خودت فکر کنی من فرو ریختم از این همه بی‌رحمی تو وقت آن نیست به معیارِخودت فکر کنی؟ امیر اخوان -درد دلم-
دعای فرج اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَالْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ
چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست سالها بود از این فاصله می‌ترسیدم که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست.
نه دوستت خواهم داشت نه عاشقت خواهم شد.! چرا که تو را، بیش از اینها عزیز میشمارم.! من.تو را به فراوانیِ سالیانِ درازی که زندگی خواهیم کرد، عزتت خواهم داد. آنگونه که نگذارم هیچ علاقه ای، بی تو در من نفس بکشد.!! و هیچ معاشقه ای بی تو در من جان گیرد ! حمید رها -بخاطر دلم-
همچنان دل در گِرو داری نمیدانی چرا بی جهت بر او امیدواری نمیدانی چرا هر چه خواهد بر دل بی تاب میتازد ولی بر نیاید از دلت کاری نمیدانی چرا خیر هم از او ندیدی تا که جبرانش کنی تا ابد بر او وفاداری نمیدانی چرا سهم او از زندگانی خنده بر لب های او سهم تو شد گریه و زاری نمیدانی چرا سوختی چون شمع و شمع دیگری آورد او باز با این حال پِی یاری نمیدانی چرا سینا اسعدی -بخاطر دلم-

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها